آتیش پاره ها

خداوند فرمود شش چيز را در شش جا قرار دادم و مردم آن را در  جاي ديگر ميطلبند:

۱- من علم و دانش را درگرسنگي و تلاش فراوان قرار داده ام مردم آن را در سيري و راحتي جستجومي كنند و نمي يابند.

۲-من عزت و افتخار را در عمل به دستورات و فرامين خودم قرار داده ام ولي مردم آن را در خدمتگزاري به ستمگران جستجو مي كنند و هرگز نمي يابند

۳-من بي نيازي را در قناعت قــرار دادم و مــردم آن را در زيادي ثروت جستجـــو مي كنند و هرگز نمي يابند.

۴- من رضاي خودم را در سختي و ناراحتي نفس اماره قرار دادم ولي مردم آن را در جلب رضايت نفس اماره جستجو مي كنند و هرگز نمي يابند

۵- راحتي و آسايش حقيقي و كامل را در بهشت قرار داده ام ولي مردم آن را دردنيا جستجو مي كنند و هرگز نخواهند يافت.

۶- من رفعت وبزرگی را در تواضع می بینم ولی مردم آن رادر تکبر جستجو می کنند.

 

+نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت8:0توسط غ .ح.م | |

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم 

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم

الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی بنیاد ، از این فرهاد کش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

زتاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی ، زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانیّ عالم را طفیل عشق می بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست ، حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل ، کجایی ساقیا بر خیز

که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حور العین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

..............تصنیفی از استاد محمدرضا شجریان با این غزل حافظ حتمابرید بشنوید...غوغاست..

+نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت7:49توسط غ .ح.م | |

+نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت7:44توسط غ .ح.م | |

باران بهاری همه جا رو گرفته خدارو شکر خیلی هوا لطیف شده...

یادشعر : باز باران با ترانه ...با گهرهای فراوان افتادم..توکتابهای دبستان همش نیست ولی من همش اوردم :

..

 

 

 

باز باران

با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

 

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند اين سو و آن سو

 

می خورد بر شيشه و در

مشت و سيلی

آسمان امروز ديگر

نيست نيلی

 

يادم آرد روز باران

گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توی جنگل های گيلان:

 

کودکی دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

 

آسمان آبی چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

 

بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زيبا پرنده

 

برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمايان

چتر نيلوفر درخشان

آفتابی

 

سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشيده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

 

رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

 

چشمه ها چون شيشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبی

 

با دوپای کودکانه

می پريدم همچو آهو

می دويدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

 

می پراندم سنگ ريزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله

 

می کشانيدم به پايين

شاخه های بيدمشکی

دست من می گشت رنگين

از تمشک سرخ و وحشی

 

می شنيدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی

 

هرچه می ديدم در آنجا

بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

می سرودم :

 

" روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشيد رخشان

اين چنين رخسار زيبا

ورنه بودی زشت و بی جان !

 

" اين درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !

 

" روز ! ای روز دلارا !

گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد

ای درخت سبز و زيبا

هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "

 

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران

 

جنگل از باد گريزان

چرخ ها می زد چو دريا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

 

برق چون شمشير بران

پاره می کرد ابرها را

تندر ديوانه غران

مشت می زد ابرها را

 

روی برکه مرغ آبی

از ميانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره

 

گيسوی سيمين مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پريشان

 

سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توی اين دريای جوشان

جنگل وارونه پيدا

 

بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

 

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران

می شنيدم اندر اين گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

 

" بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "

+نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت7:38توسط غ .ح.م | |

 

سر کلاس ریاضی بودم که استاد امد

                             و روی تخته دو خط موازی کشید.

                 خط پایینی یه نگاهی به خط بالای

       کرد تو دلش عاشقش شد...

              خط بالایی هم یه نگاهی به خط پایینی 

                             کرد و اون هم عاشقش شد...

                                       در همین هنگام بود که استاد

                                                            داد زد و گفت دو خط موازی

                                              هیج وقت بهم نمی رسند!!!!

                                            


+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت17:54توسط غ .ح.م | |

 

ایا شما فردی سطحی نگر هستید؟

سوالات:

 ۱-مهمترین ویژگی یک دوست به به نظر شما چه باید باشد؟

-صداقت(۱)     -هوش(۲)     -محبوبیت(۳)      -کسی کی با من هماهنگ باشد(۰)

۲-زمانی که با افراد ثروتند برخورد می کنیداولین واگنش شما چیست؟

-واگنش خاصی نشان نمی دهم(۰)      -سعی مکنم توجه ان را جلب کنم(۴)

-کاملا بی تفاوت نسبت به ان ها عمل می کنم(۲)      -از ان ها دور می شوم(۳)

۳-به نظر شما شکست در یک رابطه ی عاطفی چه عواقبی دارد؟

-اتفاقی است مانند دیگر اتفاقات زندگی(۱)     -تجربیات افراد را تجربه می کنم(۰)

-یک رابطه ی جدید به راحتی جایگزین ان می شود(۴)     -هگز نمی توانم ان را فراموش کنم(۳)

۴-شما چغدر مطالعه می کنید؟

-دیگران می توانند جواب سوال های من را بدهند(۴)     -بندرت مگر این که ضروری باشد(۱)

-بسیار زیاد مطالعه یکی از سرگرمی های من است(۰)    -اغلب البته به جز زمان امتحان(۳)

۵-ایا ممکن است زمانی که مادر شما در خانه مریض است از یک مهمان دوستانه صرف نظر کنید؟

-بله(۰)      -خیر(۵)

۶-ایا شما چیز های که قرض می گیرید پس می دهید؟

-مگر چیزی که قرض گرفته می شود باید پی داد؟(۴)    -تمام سعی ام را می کنم که فراموش نکنم(۰)

-بندرت(۳)       -معمولا(۱)

۷-به نظر شمامهم ترین افراد در یک جمع چه کسانی هستند؟

-کسانی که شما دوستشان دارید(۰)      -محبوب ترین افراد جمع(۳)

-افرادی که به نوعی می توانند به شما کمک کنند(۲)    -افراد خوش پوش و ثروت مند(۴)

       امتیازات

     

امتیازات بر اساس پاسخ های است که در کنار

هر کدام از سوالات نوشته شده است.با جمع این

امتیازات و رجوع به تفسیر انهادر می یابد که ایا

فردی سطحی نگر هستید یا نه. 

 تفسیر امتیازات

بین صفر تا ۹ امتیاز                                                 

شما به ویژگی های ذاتی افراد و نکات درونی انها

توجه فراوانی نشان می دهید باید بدانید که دیگران

نیز مانند شما حق زندگی خوب و داشتن دوستانی

نیکو را دارند با هر دیدی که به انها بنگرید در واقع خود

واقعی تان را به انها نشان داده اید پس تلاش کنید خود

را همچون ایینه ی صاف وزلال با خصوصیات درونی تان

نشان دهید تا در جذب خصوصیات درونی و خوب انها نیز

موفق باشید.

۱۰ تا ۱۹ امتیاز

شما به اندازه ی عامه مردم سطحی نگر نیستید اما گاهی

مواقع پیش می اید که این موضوع به اوج خود می رسد بهتر

است کمی بیشتر به خصوصیات واقعی و احساسات دیگران 

 توجه کنید شاید بدین ترتیب بتوانید ارزش های اصیل واقعی

بهتر درک کنید و در اینده خوش حال تر از انچه امروز هستید

باشید.

مردم بیشتر اطراف کسی جمع می شوند که بهتر حرف

می زنند و داستان های جالب تری تعریف می کنند به

اطرافتان نگاهی بیندازید می بینید که تمام افراد ساکت 

 به دنبال کسانی راه میافتند که خوب صحبت می کنند

ارزش های اصیل خود و دیگران را کشف کنید و بر همین 

 مبنا پایه های دوستی خود را بنا نهید در این حالت شخصیت

دیگران برایتان اهمیت بیشتری می یابند.

۲۰ تا ۲۸ امتیاز

شما واقعن فردی سطحی نگر هستید و منشا این مو ضوع

به خانواده ی شما مربوط می شود چون به احتمال زیادبیش از

اندازه یا کمتر  از حد معمول مورد توجه در خانه قرار گرفته اید

شما باید یاد بگیرید که اندازه جیب ادمها میزان محبوبیت انها و

مارک لباسشان نمی تواند معیار درستی از شخصیت انها باشد

انچه شما یا دیگران را از دیگر افراد متمایز می سازید همان روح

سخت در عین حال لطیف شما در برخورد با مسایل دیگران است

اگر قرار باشد شخصیت هر فردی به نوع لباس و کفش باشد که

استفاده می کنند پس دیگران ملاک واقعی برای شناسای افراد

وجود نخواهد داشت کمی بیشتر و با دقت فراوان  به اطراف خود

بنگرید تا زیبایی های واقعی را درک کرده و کار های خود را بر ان

مبنا انجام دهید .

                  موفق باشید 



+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت17:49توسط غ .ح.م | |

+نوشته شده در جمعه 4 فروردين 1391برچسب:,ساعت9:12توسط غ .ح.م | |

شخصی در یک تست هوش دردانشگاه که جایزه یک میلیون دلاری براش تعیین شده شرکت کرده .

  سوالات این مسابقه به شرح زیر میباشد :

 1-جنگ 100 ساله چند سال طول کشید؟

الف-116 سال ب-99 سال ج-100 سال د- 150 سال

آن شخص از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد .

 

2-کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟

الف-برزیل ب-شیلی ج-پاناما د-اکوادور

آن ازدانش اموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک خواست .

 

3-مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟

الف-ژانویه ب-سپتامبر ج-اکتبر د-نوامبر

آن شخص از خدا کمک خواست .

 

4-کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟

الف-ادر ب-البرت ج-جورج د-مانویل

آن شخص این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد .

 

5-نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس ارام از چه منبعی گرفته شده است؟

الف-قناری ب-کانگرو ج-توله سگ د-موش صحرایی

آن شخصاز خیر یک میلیون دلار گذشت .  

 جواب سوالات در پایین 

  اگر شما فکر میکنید که از آن شخص باهوشتر هستید و به هوش او میخندید پس لطفا به جواب صحیح سوالات در زیر توجه کنید :

 

1- جنگ 100 ساله( 1453-1337 میلادی) به مدت 116 سال به درازا کشید .

  2- کلاه پانامایی در کشور اکوادور ساخته میشود.

  3- انقلاب اکتبر روسیه در ماه نوامبر جشن گرفته میشود.

  4- نام کوچک شاه جورج البرت بود.(در 1936 او نام کوچک خود را تغییر داد.)

  5- توله سگ . در زبان اسپانیایی INSULARIA CANARIA که در فارسی به معنی جزایر توله سگها است .

  نتیجه اخلاقی :

 
هرگز به ذکاوت خود مغرور نشوید و به دیگران نخندید .
 

+نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت20:23توسط غ .ح.م | |

+نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت20:22توسط غ .ح.م | |

 

کودک عاطفه ام گریه نکن بابا نیست

ما در این شهر غریبیم کسی با ما نیست

کودک عاطفه ام زجه نزن فردا نیست

در پس خواهش تو . هیچ کسی پیدا نیست

کودکم .خواب تو را شب زده ها رنگ زدند

آتش کوروش تو. نسل عرب چنگ زدند

کودکم در پس منشور . دگر شور نبود

کوروشی نیست . که از باور ما دور نبود

کودکم صبرنما حادثه ها فردایند

سد.  لبریز شکست است قطره ها با مایند

در همین قحط روییدن باز . دل تو سبزه گره خواهد زد

رستمی در پشت این دیوارهاست

دست بستست . گرفتار همین پندارهاست

تخت جمشید هنوز پا بر جاست

خاک بر باد رفته این وطن .  مال ماست

کودکم من به تو دل بسته امو تو به اهورای جهان

رستمی نیست به آتشکده ها شعله رسان

کودکم تو به اهورات بگو

آنقدرروز من تاریک است که شبش پیدا نیست

این اهورای شماست نکند با مانیست

کودکم دیگر بار.آتش .آتشکده ها شعله کشد

خا طرات دو هزار سال اسارت . از درون ذهن وطن پاک شود

من اگر باشم به تو خواهم گفت

که چه کیفی دارد. آزادی . آبادی . دلشادی

 

+نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:24توسط غ .ح.م | |


ماکه را گول میزنیم!؟

 

 

  بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود

    بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود

    ما خدا را با خود سر دعوا بردیم

    و قسم ها خوردیم ...ما به هم بد کردیم

    ما به هم بد گفتیم

    ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

    و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

    روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

    از شما می پرسم ...

    ما که را گول زدیم ......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

  

+نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:5توسط غ .ح.م | |

 

 


کفشهای احساسم که به اندازه یک عمر خاطرات وصله خورده ام بی

رنگو روست کجاست

عجیب دلم هوای رفتن کرده است

پیدا نیست چگونه دیدگانم در میان خیل چشمان آشنا مبهوت می گردد

یا آشنایان رنگ عوض کرده اند

یا دیدگان من با واژه آشنایی دیگر نامانوس است

 

زمان نتوانست حتی خم به ابرو بیاورد از سرعت

پر شتاب ما بسمت بی هویتیمان

باد انگشت حیرت به دهان گزید

وابر ترجیح داد هیچ نگوید

 

اما دریا برنتافت طوفانی شد در خود بارها

ممتد شکست بیکباره در هم ریخت

ای آدمها

فراموش کردید واژه دریا دریا محبت را

منم دریا

محبت را دوباره به من ارزانی کنید

تا دوستی را آشنایی را دوباره درسفره دلتان جاری کنم

وجواب هیچ

آه ......

داستان آدمو سیب همان قصه پریو دیو کودکیمان است

آه ...........

کاش هنوزبه اندازه کودکیمان زودباور بودیم

آه ................

کاش دلهایمان سنگ فرش نشده بودند

آه .........................

دلم عجیب تنگ یک زلال باور بچگی است

ودیگر هیچ

 

 

 

 


+نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,ساعت22:41توسط غ .ح.م | |

استخاره قطعی


شماره تلفن دفتر آیت اله جعفری تبار در قم 


 9099075555 -0251


لازم به تذکر است استخاره ایشان رد خور ندارد و


توضیحاتی نیز در مورد کاری که به خاطر آن نیت


استخاره نموده اید می دهند پس از گرفتن این شماره


تلفن به شما شماره ای داده می شود تا دو روز بعد با


دادن این شماره خودکار جواب استخاره را دریافت


نمایید در روز بالغ بر سه الی چهار هزار استخاره


از تمام دنیا پاسخ داده میشود

+نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:50توسط غ .ح.م | |

 همگی ما می دانیم که اینشتین این فرمول (2mc=e) را کشف کرد. اما واقعیت آن است که چیزهای کمی در مورد زندگی خصوصی اش می دانیم. پس خودتان را با مرور این هشت مورد شگفت زده کنید!

1. او با سر بزرگ متولد شد
وقتی اینشتین به دنیا آمد خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آن جایی که مادر وی تصور می کرد فرزندش ناقص است اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.

2. حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود نبود
مطمئنا اینشتین توانسته کتاب های مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند اما برای به یاد آوری چیزهای معمولی واقعا حافظه ی ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموش کاری مختص دانستن تاریخ تولد برای بچه های کوچک بود.

3. او از داستان های علمی، تخیلی متنفر بود
اینشتین از داستان های تخیلی بیزار بود زیرا احساس می کرد آنها باعث تغییر درک عامه مردم از علم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیزهایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد. او می گفت:(من هرگز در مورد آینده فکر نمی کنم زیرا به زودی می آید.)


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


4. او در آزمون ورودی دانشگاه رد شد
در سال 1895 در سن 17 سالگی اینشتین که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است که تاکنون متولد شده در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوئیس رد شد. در واقع او بخش علوم و ریاضیات را پشت سرگذاشت اما در بخش های باقی مانده مثل تاریخ و جغرافی رد شد. وقتی بعد ها از او در این رابطه سوال شد گفت:(آنها بی نهایت کسل کننده بودند و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود احساس نمی کرد.)

5. علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت
اینشتین در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود. سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.

6. او فقط یک بار رانندگی کرد
اینشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت. یک روز اینشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند در ماشین پرسید: چه کسی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای اینشتین سخنرانی کند چرا که اینشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند قبول کرد. اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه میکند در درونش داشت. به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد ولی تصور اینشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس اینشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


 
7. الهام گر او یک قطب نما بود
اینشتین در دوران نوجوانی یک قطب نما به عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود. وقتی او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد. بنابراین تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.

8. راز نهفته در نبوغ او
بعد از مرگ اینشتین در سال 1995 مغر او توسط توماس تولتزهاروی برای تحقیقات برداشته شد. هاروی تکه هایی از مغز اینشتین را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد از این مطالعات دریافت می شود که مغز اینشتین در مقایسه با میانگین متوسط انسان ها مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است. همچنین مغز وی مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلیسیوس داشته که این مسئله امکان ارتباط آسانتر سلولهای عصبی را با یکدیگر فراهم می سازد. علاوه بر اینها مغز وی دارای تراکم و چگالی زیادی بوده و همین طور قطعه اهیانه پایینی توانایی همکاری بیشتری با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات را داشته است.


 
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

.ادامه ی مطلب....

+نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:22توسط غ .ح.م | |


شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم

 

شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

 

شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

 

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

 

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

 

شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

 

شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

 

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.

 

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

 

شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

 

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

  

شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

 

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

 

شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

 

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

  

شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

 

شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

 

شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

 

شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

 

شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

  

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

 

شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

 

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

 

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

 

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

  

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

 

شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

 

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

 

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

 

شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

  

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !

 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

 

شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

 

شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا

 

شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

  

شما یادتون نمیاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!

 

شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

 

شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

 

شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

 

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

 

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

 

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

 

شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

 

شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.

 

 

چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر...

 

 

قانون یکم: به شما جسمی داده می‌شود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.
 


قانون دوم:
در مدرسه‌ای غیر رسمی و تمام وقت نام‌نویسی کرده‌اید که "زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس‌ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرح‌ریزی کنید.
 


قانون سوم:
اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزی‌های گهگاهی، آزمایش‌های ناکام نیز به همان اندازه آزمایش‌های موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.
 


قانون چهارم:
درس آنقدر تکرار می‌شود تا آموخته شود. درس‌ها در اشکال مختلف آنقدر تکرار می‌شوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید می‌توانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درس‌هایتان را بیاموزید.
 


قانون پنجم:
آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درس‌هایتان را نیز باید بیاموزید.
 


قانون ششم:
قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،سرزنش نکنید،تحقیرو مسخره نکنید، وگرنه سرتون میاد. خداوند شما را در همان شرایط قرار می‌دهد تا ببیند شما چکار می‌کنید.
 


قانون هفتم:
دیگران فقط آینه شما هستند. نمی‌توانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که درباره خودتان می‌پسندید یا از آن بدتان می‌آید.
 


قانون هشتم:
انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه می‌کنید، بستگی به خودتان دارد.
 


قانون نهم:
جواب‌هایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.
 


قانون دهم :
خیرخواه همه باشید تا به شما نیز خیر برسد.

 


 

 

   

+نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت14:0توسط غ .ح.م | |

 

ابن سینا: من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد. ((نارسیس))

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد. "جورج برنارد شاو"

+نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت1:5توسط غ .ح.م | |